بازی زندگی
من آنچه را نداشتم می خواستم ،تو آنچه را نداشتی می خواستی،
من تلاش کردم ،فکر کردم ،زحمت کشیدم ،بدست آوردم
تو از داشتنم ناراحت شدی ،آه کشیدی
من خوشحال بودم ، آنقدر که مغرور و مسرور شدم ،زندگی طعم خوبی برایم داشت ،دنبال جاودان شدن بودم
تو ناراحت بودی ،غفلت من فرصت تو بود و من خبرنداشتم ،
از من ربودی ،فرار کردی ،نشناختمت ،
من اندوهگین شدم ،خشم وجودم را گرفت ،کاری نتوانستم بکنم،اشکم درآمد،آه کشیدم،
زندگی دیگر برایم سرور قبلی را نداشت ،ناراحت بودم از این زندگانی ،غمگین شدم ،
او از داشتنت ،خبردارشد با زور آنچه ربوده بودی را از تو گرفت ،
من از راه رسیدم ،تو رفته بودی ،او گریخته بود ،دستمایه را اما در راه انداخته بود ،
دوباره پیدایش کردم ،
امید، امروز در من پیدا شده است ،
من همه چیز را می خواستم تو هم همینطور ،او هم همینطور
منابع محدود بودند ،همه نمی توانستند داشته باشند،
بازی دنیا چه زیبا بود وچه غم انگیز ،
تکرارش هم همین طور .
آنقدر بازی می کنی تا بفهمی که نه لذت داشتن پایدار است ونه غم از دست دادن ،
انگار گم کرده بودیم حقیقتی را ،
می نشینی به کنج خلوت ،موهایت سپید شده اند ،نمی توانی راحت بلند شوی ،دیگر تو را تحویل نمی گیرند ،
تجربه هایت برایشان مهم نیست ،اما تو هنوز می خواهی مهم باشی ،بازی کنی ،مطرح باشی ،احترام دیگران برایت مهم است
رنج می کشی از حساب نشدن ،
"ای دنیا من مهم هستم ،مهم هستم" ،فریاد توست به قطار در حرکت زندگی ،فریاد من ،فریاد او
افسوس که نفهمیدیم همه ،من ،تو ،او ...
راستی گمشده ما چه بود؟