فرصت هایی که زود از دست رفتند
بهتربن دانشگاههای دنیا درخواست او برای اپلای را پذیرفته بودند ،آن هم پس از مصاحبه های فراوان ،تهیه SOPوفرمهای مختلف ،هزینه های بالا و خیلی مراحل دیگر.
دوستانش از او به عنوان نمادی از آینده دارترین ها نام می بردند ،خیلی زحمت کشیده بود ،همه چیز را در دستش می دید.
"این دانشگاه درسته که خوبه ولی خوب زیاد آکادمیه، این دانشگاه در منطقه ای واقع شده که همیشه هواش متعادله ،نه این دانشگاه نزدیک سیلیکون ولیه به صنعت و تکنولوژی نزدیکتره ولی خوب خیلی هم منطقه یه گرونیه."
نیازهای دیگرش امروز بیشتر جلوه کرده بود،
"امروز با این ویزای سینگل چه کار کنم انگار وارد زندان بزرگی می شوم.با این شرایط و تعداد دختران کم ایرانی که به این کشور برای ادامه تحصیل می آیند،من چه شانسی برای ازدواج خواهم داشت،وای من باید تا سن سی،چهل سالگی مجرد بمانم ،بعدش هم با کی بتونم ازدواج کنم ،حتما با یک زن ساخورده.!
قوانین جدیدی دارند وضع می کنند که من هیچگاه نمی توانم اقامت بگیرم و باید در صفی قرار بگیرم که شاید ده سال یا بیشتر در نوبت گرین کارت بمانم ،عجب اشتباهی دارم می کنم ،من دارم چی کار می کنم؟...."
پدر و مادرش سعی می کردند به او امیدواری بدهند ولی هر چه می گفتند او بیشتر انکار می کرد،می گفت:"شما نمی توانید درک کنید ،برای این که من تصمیمم عوض نشود شما این حرفهای امیدوار کننده را می زنید ،جرئت پذیرش واقعیت ها را ندارید...."
مار خوش خط و خال دنیا به کناری آرمیده بود ،او بهتر از همه می دانست چه برنامه ای در سر دارد.
روزها به سختی می گذشت،پدر و مادرش هم آرزو داشتند هر چه زودتر تاریخ سفر برسد و این مشکل حل شود.
ولی مشکل جور دیگری حل شد و با یک ایمیل ساده ایرلاین مربوطه در کمال بهت و شگفتی از پذیرش او امتناع کرد و تلاش های بعدی هم هیچ فایده ای نداشت .
و به همین سادگی تمامی فرصت ها از دست رفت.