مشق زندگی

در این وبلاگ سعی دارم تجارب ،حالات وبرداشت های خود را از مفاهیم زندگی این دنیا به اشتراک بگذارم

مشق زندگی

در این وبلاگ سعی دارم تجارب ،حالات وبرداشت های خود را از مفاهیم زندگی این دنیا به اشتراک بگذارم

احساس غریب

شنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۲ ب.ظ

 

دیروز  بود از جلوی مغازه اش گذشتم ،عکسش را روی یک بنر ساده و ارزان قیمت روی در مغازه اش دیدم .مغازه های همسایه برای عرض تسلیت به در مغازه اش زده بودند.

او از دنیا رفته بود .با بیماری کرونا...

بغض گلویم را فشرد،نتوانستم جلوی خودم را بگیرم.ماشین را جلوی مغازه ی ساده با دیوارهای آجری زمخت او نگه داشتم .نمی توانستم جلوتر بروم ،نتوانستم جلوی گریه هایم را بگیرم.های های گریه کردم.

او را چند سالی بود می شناختم .مغازه ابزار فروشی ساده ای داشت .همه چیز نداشت ولی من چند بار از ایشان میخ و پیچ و مته خریده بودم.

آرامشی در وجودش بود .انگار اصرار نداشت از او چیزی بخرم .برایش هم زیاد فرق نمی کرد  بخرم یا نخرم.بارها او را که از روبروی خانه ما گذر می کرد ،دیده بودم.

چهره خندانش برای من خیلی جذاب بود و تازه مغازه اش را از آن طرف خیابان به طرف دیگر برده بود .مغازه اول جایش بهتر بود ولی در آهنی کوچک مغازه جدید ،دیوار آجرچین زمخت مغازه می توانست به من بگوید که با هزار زحمت این مغازه را برای کارش فراهم کرده است.

راستش نمی دانم این مرد چه داشت که من را اینقدر عاشق خود کرده بود.نمی دانم چرا اینقدر از مرگ ایشان متاثر شدم. دلم می خواست زنده می شد ،دلم می خواست دست هایش را ببوسم .

می دانستم که نمی توانستم با او حرف بزنم ،فقط دلم می خواست به او عرض ارادت کنم.

خدایا این آدمی را چگونه خلق کرده ای ؟انگار چیزی هست که من نمی بینم . انگار بعضی ها چیزهایی دارند که دیده نمی شود ولی هست و من حس کردم.

آدمی چیست ؟چقدر کمند امثال ایشان . دلم از غم ایشان گرفت...

یاد شعر مولانا افتادم:

دی شیخ با چراغ همی گشت  گرد  شهر       کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود    گشته ایم ما             گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۳۲
محمد رضا

فرصت هایی که زود از دست رفتند

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۱۹ ب.ظ

 

بهتربن دانشگاههای دنیا درخواست  او برای اپلای را پذیرفته بودند ،آن هم پس از مصاحبه های فراوان ،تهیه SOPوفرمهای مختلف ،هزینه های بالا و خیلی مراحل دیگر.

دوستانش از او به عنوان نمادی از آینده دارترین ها نام می بردند ،خیلی زحمت کشیده بود ،همه چیز را در دستش می دید.

"این دانشگاه درسته که خوبه ولی خوب زیاد آکادمیه، این دانشگاه در منطقه ای واقع شده که همیشه هواش متعادله ،نه این دانشگاه نزدیک سیلیکون ولیه به صنعت و تکنولوژی نزدیکتره ولی خوب خیلی هم منطقه یه گرونیه."

نیازهای دیگرش امروز بیشتر جلوه کرده بود،

"امروز با این ویزای سینگل چه کار کنم انگار وارد زندان بزرگی می شوم.با این شرایط و تعداد دختران کم ایرانی که به این کشور برای ادامه تحصیل می آیند،من چه شانسی برای ازدواج خواهم داشت،وای من باید تا سن سی،چهل سالگی مجرد بمانم ،بعدش هم با کی بتونم ازدواج کنم ،حتما با یک زن ساخورده.!

قوانین جدیدی دارند وضع می کنند که من هیچگاه نمی توانم اقامت بگیرم و باید در صفی قرار بگیرم که شاید ده سال یا بیشتر در نوبت گرین کارت بمانم ،عجب اشتباهی دارم می کنم ،من دارم چی کار می کنم؟...."

پدر و مادرش سعی می کردند به او امیدواری بدهند ولی هر چه می گفتند او بیشتر انکار می کرد،می گفت:"شما نمی توانید درک کنید ،برای این که من تصمیمم عوض نشود شما این حرفهای امیدوار کننده را می زنید ،جرئت پذیرش واقعیت ها را ندارید...."

مار خوش خط و خال دنیا به کناری آرمیده بود ،او بهتر از همه می دانست چه برنامه ای در سر دارد.

روزها به سختی می گذشت،پدر و مادرش هم آرزو داشتند هر چه زودتر تاریخ سفر برسد و این مشکل حل شود.

ولی مشکل جور دیگری حل شد و با یک ایمیل ساده ایرلاین مربوطه در کمال بهت و شگفتی از پذیرش او امتناع کرد و تلاش های بعدی هم هیچ فایده ای نداشت .

و به همین سادگی تمامی فرصت ها از دست رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۱۹
محمد رضا

مدیریت به سبک ایرانی

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۵۲ ق.ظ

 

دیروز از مرکز بهداشت به من زنگ زدند و گفتند فردا حتما بین ساعت 9تا 10 صبح برای تزریق واکسن کرونابه مرکز بهداشت مراجعه کنید.من برای خانم نسبتا جاافتاده ای که صحبت می کردند توضیح دادم که مادرم بیماری  SCCداشته اند و از ایشان راهنمایی خواستم و ایشان گفتند مشکلی نیست و حتما مراجعه کنید.

راستش من که عمرم به حساس بودن آنهم از نوع زیادش معروف بوده ام ،توضیحات ایشان را کافی ندانستم و از باب اطمینان فردای آن روز دوباره از خانم دکتر رئیس مرکز بهداشت همین سوال را پرسیدم و ایشان به من گفتند  : "چرا برای واکسن مادرتان به بیمارستان امید مراجعه نکرده اید ،چون مادرتان بیماری خاص دارند و نباید در مراکز بهداشت واکسن بزنند و بناچار ما که از ساعت 7:30 صبح آنجا منتظر بودیم ،از آنجا رفتیم.

با این حال هد ف من از نوشتن این متن، مطالب بالا نبود و بیشترمتمرکز روی مدیریت خانم دکتر میان سالی است  که ریاست آن مرکز با ایشان بود.ایشان صبح با کمی تاخیر بعد از همه همکارانشان وارد مرکز شدند . نحوه ایستادن از نظر من قدری از صلابت مدیریت ایشان می کاست،خیلی بی خیال و با آرامش ابتدا به آقای تمیزکاری که در حال پخش کردن آب جمع شده در کف حیاط بهداری بود صحبت را شروع کردند و به ایشان تذکر دادندکه ما امروز تزریق واکسن داریم .از ایشان خواستند  آبی روی صندلی های فلزی کنار دیوار بریزد تا  گرد و خاک نشسته روی آنها پاک شود. بعد به اتاقشان رفتند و چند دقیقه بعد آمدند و باهمکاران راجع به اینکه امروز قرار است واکسن تزریق شود صحبت کردند .

کم کم جمعیت هم زیادتر می شد ،ایشان نگاهی به جمعیت انداختند و بعد با پیشنهاد یکی از همکاران ، به همان کارگر گفتند برو یک کاغذ بیاور و اسم نفرات را روی کاغذ بنویس .

بعد سایر همکاران پیشنهاد کردند بهتر است یک میز وسط حیاط مرکز بگذاریم و آن کاغذ را روی آن میز بچسبانیم و مراجعه کنندگان هم بدانند که از میز جلوتر نیایند.

همینطور کارها داشت بخوبی پیش می رفت ولی بنظر نمی رسید برنامه ای از قبل تدوین و تهیه شده باشد.

راستش برای من هم که تا حدودی در موقعیت های مدیریتی کار کرده ام ،مدیریت خانم دکتر زیاد ناآشنا نبود .حتی چه بسا اگر دوربینی بود و از خانم دکتر توضیحی در رابطه با واکسیناسیون در آن مرکز سوال می شد ، شاید به زیبایی همه چیز را مدیریت شده و برنامه ریزی شده توضیح می دادند.

گاهی شنیده ام که برنامه ریزی در کشور ما زیاد جواب نمی دهد ،چون به فرض که ما برنامه داشته باشیم هزاران اتفاق غیر منتظره ممکن است بیفتد که برنامه ما را به کلی مخدوش و بی اثر کند.فراموش کردن ارسال واکسن به آن مرکز ،کمبود واکسن و تغییر تصمیم زمان شروع تزریق واکسن در آن مرکز ،نیامدن کارگر خدماتی در آن روز بدلیل  پیش آمدن کاری برای ایشان و....مثال هایی از اتفاقات پیش بینی نشده است.

با این حال مدیریت در کشور ما بدون اینکه مخاطب خاصی مورد نظر باشد  ویا بدنبال تحلیل آن باشیم ،به همین شکل بوده و شاید ادامه هم داشته باشد و همین که در هر صورت کار انجام می شود باید سپاسگزار هم بود.

اگرچه در شرکت های خصوصی که اگر کار خوب و خدمات خوب ارائه ندهند ،آن ماه حقوق ندارند وضعیت به مراتب بهتر و حساب شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۲
محمد رضا

نقش احساس پیروزی و شکست در تحلیل گذشته زندگی

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۰۳ ب.ظ

 

وقتی به یک پیروزی و موفقیت در مسیر زندگی می رسیم ،انگار همه ی گذشته مان خوب و عالی بوده است .حتی جاهایی که بد عمل کرده ایم و نقاط تاریک زندگی مان  است هم بنظر خوب بوده است و می گوییم اونهم خوب بوده است و در موفقیت ما نقش داشته است.

اما در زمان  احساس شکست ،تمام ضعف هایمان هویدا می شود و حتی لحظات خوب گذشته هم بد بنظر می آید.

انگار حال ما گذشته را تفسیر می کند .گذشته ای که چه خوب چه بد ،دیگه تمام شده است.

ولی تفسیر ماو قضاوت ما متغیر است.

در واقع احساس پیروزی و شکست یا همان احساس خوشبختی یا بد بختی ، فقط احساس و تفسیر آدم از زندگی است و زیاد کاری به واقعیت ندارد.

آدم در یک هتل پنج ستاره یا خانه ای لوکس می تواند احساس بدبختی کند و بالعکس در یک خانه کوچک با امکانات کم احساس شعف و شادی کند.

احساس تفسیر خود آدمی است و به درک او بستگی دارد .می تواند اتفاقات را خوب یا ید ببیند .

یک نتیجه گیری ساده می تواند این باشد که ،وقتی کسی از گذشته اش ،ژن هایش ،خانواده اش وضع مالیش و همه چیزش می نالد و گله می کند یعنی اینکه حال امروزش زار است...

شما چطور فکر می کنید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۳
محمد رضا

پیاده روی با مادر

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۴۰ ب.ظ

 

امروز جمعه مادرم به من گفتند:" حوصله ام سر رفته  و نمی دانم چه کار کنم ،ای کاش روز ، زود تمام می شد .چه قدر جمعه ها سخت می گذرد."

به ایشان گفتم خوب مادر سرگرمیی برای خودتان درست کنید ،لباس هایتان را مرتب کنید ،چیزهای بدرد نخور را دور بیندازیدو...

ولی ایشان یک جمله گفتند که من را تسلیم کرد.

گفتند : "حوصله ندارم ،حال هیچ کاری را ندارم .این کرونا بدجوری من را خانه نشین کرده است."

این بود که با ایشان به راه افتادیم و کمی پیاده روی کردیم و با هم صحبت کردیم . فکر کنم کمی روحیه شان بهتر شد در راه بازگشت از مسیر پارک نزدیک خانه برگشتیم.

چراغ های خیلی ریز یک خانه مجاور پارک که کف پیاده رو نصب شده بودند و تعداد زیادشان سوخته بودند ولی یکی دوتا هنوز روشن بود و نور ضعیفی را به دیوار خانه می تاباند حواس من را به خود جلب کرد.

داشتم فکر می کردم صاحب خانه در ابتدا چه حس و حالی داشته که به فکر نصب این چراغ ها بوده و الان آن حس دیگر نیست .

داشتم به مغازه های خیلی دور از چشم در کنار کوچه درختی فکر می کردم .یک نانوایی ،لحاف دوزی و سوپری کوچک .

داشتم فکر می کردم جای یک بریانی در بین اونها خالی است و چه قدر جالب می شد که  در ظهر یک جمعه که همه جمعند ،بچه های کوچک و بزرگ ، اقوام ،عموها و پسر عموها دور هم جمع می شدند ، چه قدر لذت دارد که نان داغ را بخریم و بریانی را به خانه ببریم و همه بخوریم و بخندیم و جمعه را با شادی تمام کنیم . درست مثل قدیما.

واقعا این ساختمانها ، سنگ و آجرها ، این زندگی ها با چی دلپذیر می شد.چه چیز همه ما ها را به زندگی علاقه مند می کرد.

چی شد که همه رفتند دنبال تجملات و مبل های آنچنانی و فرش های نفیس و ماهواره ها و تلویزیون  ال ای دی بزرگ سینمایی.؟

انگار گمشده ای حس می شود .انگار چیزی بود که دیگر نیست .انگار چیزی به این سنگ ها و ساختمانهای قدیمی اضافه می شد که حالا که دیگه نیست ،زشت و بد بنظر می آیند .

فکر می کنم یک چیز نبود و یک چیز بود .

منیت و عشق...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۴۰
محمد رضا

عاقبت باید رفت...

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۴۳ ب.ظ

 

سرانجام از این دنیای سخت رهایی یافتم.

"زیاد حساس بودن" صفت من بود  در این دنیا ،آن را بسیار شنیدم از دوستان.

حال من همواره،

حال انسان امانت داری بود با باری سخت شکننده،

باید آن را به مقصد می رساندم ،از لابلای سنگلاخ ها ،دره ها و کوهسارها.

 اعتبار تنها دغدغه من در کار ،

در خانه اما سلامتی،

رشد و پیشرفت،

روحیه ،افکار و احساس...

شاید همه بی جا بودند ،

آن نگرانی ها

اما چه باید کرد ؟ وجود داشتند.

سرانجام ،

دنیا را باید ترک کرد با همه امیدها و نگرانی ها.

نگاه های معصومانه عزیزانم،

آزارم می دهد،

              در موقع رفتن ...

             اما انگار چاره ای نیست.

            عاقبت باید رفت...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۴۳
محمد رضا

فرصت برای بلوغ تدریجی

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ب.ظ

 

شنیده ام و تجربه کرده ام که سالم ترین و خوشمزه ترین  غذاها آنهایی هستند که  با عشق و علاقه و با حرارت تدریجی پخته می شوند.قسمت های دیرپز اول حرارت می بینند و چاشنی های خوشبو کننده در انتها و در وقت مناسب به غدا اضافه می شوند . گو اینکه غذاهای فست فود اگر چه  به یمن سس ها و ادویه های مخصوص بسیار خوشمزه اند ولی پس از میل کردن لذت آنها بسیار کوتاه مدت است  .

 در ذهنم وضعیت آموزش و پرورش در جامعه خودمان را مرور می کردم . یادم می آید چطور دبیرستان های غیر انتفاعی برای پز و افتخار و جلب مشتریان ، با استفاده از مفاهیم دانشگاهی سعی می کنند در دوره دبیرستان بچه های معصوم مردم را  خیلی زودتر از زمان خود ،مجبور کنند این همه مفاهیم سخت را یاد بگیرند و آنها را گیج و مبهوت خود کنند.

مفاهیم دبیرستان را برای دوره راهنمایی می گویند و مفاهیم دوره راهنمایی را برای دبستان...

شاید هیچ اراده ای وجود ندارد که با وجود اعتراض انگشت شماری از والدین ، به سیستم آموزشی ما بگوید که بچه ها کی فرصت دارند، مهارت های ارتباطی را یاد بگیرند و چه لزومی دارد آن محاسبات و مسایل سخت که باید در زمان دانشگاه یاد گرفته شوند، الان اولویت تدریس پیدا کنند.

وضع تربیت در خانه ها  هم از وضع مدارس بهتر نیست . درست در زمانی که بچه ها باید بازی کنند ،شاد باشند ،شکست بخورند و فرصت یاد گیری داشته باشند ، همه ما دوست داریم زود بچه ها بفهمند که باید به فکر کار و تلاش و ..باشند.

تنها پسرم زمانی از من خرده می گرفت ،چرا اینقدر در کودکی من را مجبور کردید در س بخوانم ،برای کنکور آماده  بشوم ونگذاشتید ،برای اپل برنامه نویسی کنم ...

انگار من عجله داشتم پسرم زود موفق بشود ،می خواستم در رقابت عقب نیفتد ،اتفاقی که افتاد و او خیلی بیشتر از آنچه من فکر می کردم موفق شد(اگر چه نتوانست بدلایل خارج از اراده خانواده  به آنجا که بدست آورده بود،برسد)  ولی احساس موفقیت برایش چندان هم جذاب نبود . او انگار برای این موفقیت چیزهایی از دست داده بود که حالا آنها برایش مهم شده بودند.

گاهی سرعت زیاد در به مقصد رسیدن حتی باعث شده است ،از پنجره قطار زندگی بچه ها لذت بیرون مسیر را نبینند .  در واقع این اجازه ندادن به بچگی کردن و عجله داشتن به بزرگ شدن باعث شده است بچه ها زود بزرگ شوند و حس کودکانه رقابت ،اول شدن و افتخار آفرینی،  در جامعه ما در حال رخت کندن باشد.چیزی که در بزرگسالی نمودش بیشتر مشاهده می شود.

نمی دانم چرا ولی در جامعه امروزی، ما نمی خواهیم صبر کنیم هر چیزی جا بیفتد و به مرور بالغ شود،در همه چیز ،چه  غذا ،چه مرد شدن و زن شدن ،چه رئیس شدن،چه هنرپیشه و هنرمند شدن و چه هر چیزی که نیازمند رشد تدریجی است.

غافل شده ایم زیبا ترین و ماندگار ترین بناها ،آثار علمی و ادبی آنهایی بوده اند که با وقت صرف زمان و به تدریج ایجاد شده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۰۰
محمد رضا

جواهری در قصر ، تقابل خیر وشر

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۰۶ ق.ظ

 

چند شب پیش بود که در یکی از شبکه ها قسمتی از سریال جواهری در قصر محصول کشور کره  را تماشا می کردم .داستان غم انگیز تهمت ها و مکر و خدعه های بانو" چوئی"  علیه بانو "هن"  و "یانگوم"که همگی در قصر امپراتور و در فضای آشپزخانه مشغول کار بودند.

بانو" چوئی"  که با برادرش و همراهی وزیر امپراتور کار و کاسبی راه انداخته بود و با وعده و وعید به  دیگران از بالا و پایین قدرت  سعی در ازمیان برداشتن آدمهای سالم و دلسوزی داشت که جز خدمت به امپراتور  و جامعه سودای دیگری در دل نداشتند و برای او مانعی در رسیدن به مقاصد شومش  بودند.

 تراژدی مرگ بانو "هن"  آنقدر اسفبار بود که اشک همسرم را درآورد و ایشان این سوال را مطرح کردند که به فرض، سالها بعد  معلوم شود  که بانو "هن" بی گناه بوده است ولی چه فایده ،آخرش بانو " چوئی"  سالها به خوبی در قدرت بوده و سودها کرده و در راس هرم قدرت فخر و مباهات کرده است ولی این بنده ی خدا اسیر توطئه ها شد و از دنیا رفت.

جرم بانو "هن" تنها این بود که در رقابتی سالم بانو " چوئی" را شکست داد و منصب بانوی اول آشپزخانه را از آن خود کرد .موقعیتی که از نفوذ و قدرت جریان شر می کاست .شاید اگر بانو "هن" به این مقام نمی رسید و آن را رها می کرد ،نمی مرد.

اکنون سوالی که مطرح می شود این است که اصولا جریان خیر چه انگیزشی  برای تصاحب قدرت دارد؟و یا به عبارت دیگر بدست آوردن قدرت و جاه برای جریان خیر چه منفعتی در پی دارد؟.

اگر کسی بخواهد همچنان در جریان خیر بماند نه تنها خود و نزدیکان خود را از منافع لذیذ  قدرت برحذر می دارد  ، بلکه جلوی منفعت جریان ناحق شر را نیز می گیرد و البته  این جریان ساکت نمی نشیند و با روش های مختلف شیطانی  و کارشکنی  سعی در به پایین کشیدن او از قدرت می کند.

از طرفی قدرت با خود لذت به همراه می آورد، بخش ضعیف شده ی شر  در کنارخیر غالب ، تحت تاثیر آن  قرار می گیرد و استفاده از آن را توجیه می کند ،همچنین نزدیکان و اقوام و فرزندان انتظار پست و مقام دارند و اگر آنها برحذر شوند،  دور می شوند و بخشی از جریان مخالف خواهند شد.

بنابراین در همه جوامع به ویژه با ساختار توسعه یافته ضعیف، استمرار ماندن در قدرت  با احتمال زیاد ، میزان خیریت جریان خیر را هر روز کمرنگ و کمرنگ تر می سازد بطوریکه کمتر به حق گوش می کند و بیشتر از خاستگاه خود فاصله می گیرد و این تصور را قوی می سازد که جریان خیر نمی تواند در این دنیا بر خلاف جریان شر زمان زیادی در قدرت بماند و در طول تاریخ نمونه های  زیادی در همه صحنه ها از  کار و شرکت داری و تجارت و ... و هر جا که منغعتی وجود  دارد ، دیده می شود.

 تفکر در این موضوع درستی این معنا را نیز  قوت می بخشد که در دنیای زمینی ظرفیت پاداش و اجر متناسب  برای جریان خیر آن قدرها وجود ندارد و بیشتر منفعت  آن می ماند برای دنیایی دیگر.

مفهومی که مداقه در آن خیر دنیا و عقبی را می تواند به همراه داشته باشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۰۶
محمد رضا

وقتی که نمی ارزد

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۸ ب.ظ

فکر می کرد خیلی برای دیگران اهمیت دارد ،

اینکه کار خوب انجام شود،

اینکه بتواند به قولش عمل کند ،

اینکه کار حتما به نتیجه برسد ،

برایش از همه چیز بیشتر  اهمیت داشت.

کار برایش بالاترین اولویت را داشت.

مسافرت کم می رفت ،وقتی هم می رفت دلشوره عجیبی داشت،می خواست هرچه زودتر به کار بر گردد.خانواده اش حس نکرده بودند ،مسافرت دلچسب را .

دیگران اما او را کم توقع می دیدند ،از اینکه حرفهایشان او را به وجد می آورد ،خوشحال بودند.توقعشان از او بالاتر رفته بود.کمتر به فکر او بودند به احساس او کمتر توجه می کردند.

کار بیشتر او آنها را کمتر نگران نتایج کرده بود،

برای همین بیشتر علاقه داشتند، اوقات خود را به خوشی سپری کنند ،به خنده ،به لطیفه ،

کم حوصله شده بودند برای گوش دادن به مشکلات او ،

آنها رشد کردند ،بالاتر رفتند ،امکانات بیشتر گرفتند ،ثروت بیشتر با زحمت کمتر.

او اما همیشه دنبال حل مشکلات بود ، رشد فرزندانش را متوجه نشده بود.

حالا او موهایش سپید شده اند  ،توانایی هایش اندک ،فرزندانش بزرگ

گله دارند از او که چرا با ما بازی نکردی ،چرا در کنار ما نبودی ،وقتی هم که بودی چرا با ما نبودی.

او فراموش شده است  توسط دیگران،گاهی که او را می بینند، در تنهایی می ستایندش ولی در جمع تحویلش نمی گیرند.شاید چون  در بازی آنها جایی ندارد.

او غمگین است ،دلش پردرد

تحسین دیگران بهای کمی بود برای چیزهایی که از دست داده بود .او زندگی را باخته بود ،هزینه درک پایین را بدجوری داده بود .او با وجدان کار کرده بود ولی چیزهای مهم زندگیش  را هم فدا کرده بود.چیزهایی که دوست نداشت فدا شوند.

کاش فهمیده بود از ابتدا ،تا در ظرف زمان  جایی هم می گذاشت برای گلوله های درشت خود.

کاش بهتردیده شدن را با هزینه کمتری بدست آورده بود.کاش توازن را می دانست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۸
محمد رضا

کرونا  عامل نزدیکی انسانها

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ق.ظ

 

وقتی تصویر سیاره زمین از بالا دیده می شود هیچ مرزی بین ملت ها وجود ندارد ،در واقع از آن بالا انسانی که در چین یا کره  یا مغولستان زندگی می کند با انسانهای دیگر نقاط زمین مانند آمریکا ،انگلستان ،فنلاند ، یا کشورهای آفریقایی یک جور به حساب می آید .

به عبارتی همه انسانها با وجود تنوع ملیت ،قومیت و زبان و رنگ ،خیلی به هم شبیه هستند ،همه از عدالت ،درستی و صداقت خوشحال می شوند و از تبعیض و ظلم و نابرابری ناراحت می شوند.

وقتی با آنها صحبت می کنی با وجود مشکلات متفاوت انگار احساسات مشابهی دارند و متعلق به یک بدنه هستند.

مرزها انسانها را از هم جدا و برچسب های مختلف آنها را از هم دور کرد ،حتی مسابقات ورزشی و بازی های المپیک هم آنچنان که باید آنها را به هم نزدیک نکرد.

آنجا که پای  صاحبان قدرت به میان می آید و منافع اقلیت ها بر جمع برتری می جوید ، تحمل نزدیکی  انسانها به هم وجود ندارد، البته زندگی در این دنیا تا کنون چنین اقتضا می کرده و شکایتی هم نیست و قصد طرح اشکال هم نیست.حداقل با مرزبندی و رقایت و مسابقه و به رخ کشیدن شایستگی ها  زندگی انسانها توسعه می یابد وچرخ این دنیای زیبا می چرخد و ملت ها و شایستگی های آنها محک می خورد.

اندیشه های جهانی سازی و اتحادیه ها هم بیشتر به نوعی در راستای استفاده از دیگران در جهت بدست آوردن سود بیشتر پیش رفته است گو اینکه اندیشه ها هر چند هم که خوب باشند باز برای توسعه به پول و ثروت محتاجندو صاحبان پول کمتر به رفع مشکلات آدمی می پردازند تا آنجا که با گذشت تاریخ طولانی زندگی انسان براین کره خاکی هنوز  انسان در قالب یک بدنه به هم نزدیک نشده اند و توسعه قلمرو مرزها در دیروز جایش را به توسعه اقتصادی آنها داده است و ملت ها با سرعت بالا درجهت رفاه بیشتر و توسعه اقتصادی خود پیش می روند واندیشه های نزدیکی فرهنگ ها ، رفع دغدغه های مشترک آدمی در جهان مانند ریشه کنی فقر ،بی سوادی  ،تبعیض و بخصوص حفاظت از محیط زیست در دید صاحبان ثروت انگار همیشه مزاحم و مانع بوده است و از روی ناچاری مورد توجه قرار می گرفته است یا حداکثر در حد یک چیز لوکس در ویترین زیبای آنها حساب می شده  است.

اماکرونا ارتباطات انسانها را که از قبل بر مبنای منفعت  شکل گرفته بود را هدف قرار داد و مفاهیم جهانی سازی بامعنای    رایج  را زیر سوال برد.

عجز و ناتوانی دولت ها  در مهار این ویروس کشنده و توجه به این اصل که مقابله با این ویروس عزمی جهانی و مدیریتی واحد می طلبد که تابع رشد و فرهیختگی همه مردم دنیاست  ،در نهایت باعث شد مردم  جهان بیش از هرچیز به همدیگر نزدیک واز مرگ همدیگر غمگین شوند.

مفهوم زمین برای همه ماست ،تمکین آدمی  به طبیعت  و عجز او در مقابل آفرینش بیشتر از هر زمان دیگر رخ نشان داد.

انسان را کمی به خود آورد تا بیشتر با فطرت پاک خود آشتی کند و از زیبایی های خلقت  بیشتر بهره مند شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۲
محمد رضا