مشق زندگی

در این وبلاگ سعی دارم تجارب ،حالات وبرداشت های خود را از مفاهیم زندگی این دنیا به اشتراک بگذارم

مشق زندگی

در این وبلاگ سعی دارم تجارب ،حالات وبرداشت های خود را از مفاهیم زندگی این دنیا به اشتراک بگذارم

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

بازنده ی راضی

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۵۷ ب.ظ

 

چند روز پیش فیلمی  به نام " فارست گامپ " محصول کشور آمریکا در سال 1994 را تماشا کردم که مرا خیلی تحت تاثیر خود قرارداد.

سرگذشت پسری با ضریب هوشی پایین که پدرش را در کودکی از دست داده بود و مادرش با زحمت او را بزرگ کرده بود.

خنگ بودن و کودن بودن تنها دلیل همکلاسی ها و مردم بی رحمی بود که او را بدون دلیل دیگر مورد حمله با سنگ و یا کلام زشت خود قرار می دادند.

او نمی توانست در مورد اتفاقات اطراف خود تحلیل درستی داشته باشد ولی در هر مسیری که بناچار قرار می گرفت یا قرارش می دادند ،  بیشتر آموزه های مادرش که با زبانی ساده خوب درک کرده بود  برایش راهگشا بود .

مادرش به او یاد داده بود که او هیچ فرقی با دیگران ندارد واز او می خواست به هیچ کس  اجازه برتری  ندهد چرا که  اگر خدا می خواست همه مثل هم بودند و تفاوتی بین آنها نمی گذاشت.

در این فیلم او انسانی با شرافت و باصداقت تمام بود که تحت تعهد ی که از آموزه های مادرش در او شکل گرفته بود ،به همه عشق می ورزید و بیشترین خدمت را به هم نوعان خود می کرد.

در جنگ ،جان خیلی ها را با شجاعتی وصف ناشدنی نجات داد، کسانی که حتی بر ایشان سخت بود از او یک تشکر خشک و خالی بکنند ویا حتی  دریافت نشان شجاعت او را به سختی تحمل می کردند.

او همیشه به همه آنها که بواسطه سازمانی در ارتش بالاتر از او بودند، احترام می گذاشت و این احترام حتی محدود به زمان خدمت او در ارتش نگردید.

عشق و علاقه او به دیگران بخصوص مادرش،دوستش "جنی "و فرمانده سابقش در فیلم به خوبی مشاهده می شود.

این فیلم آدمهای باضریب هوشی بالاتر از او را نشان می دهد که کارهای احمقانه بسیاری می کردند ولی هیچگاه مورد سوال و یا تمسخر دیگران نبودند ،حاضر بودند ساعت ها از وقت خود را به حرفهای بیهوده بگذرانند ولی دویدن بی دلیل او برای آنها جای سوال بر انگیز ، تمسخر آمیز و نشان کودنی او به حساب می آمد.

وقتی خود را با او مقایسه می کنم می بینم  از بعضی جهات سرگذشت من نیز شباهت های زیادی به او دارد. من نیز خیلی آموزه های دوران کودکی برایم مهم بوده است وهمیشه به واسطه نوع تربیتی که داشتم خود را متعهد به انجام آنها می دانسته ام.

در کار تلاش نمودم همیشه متعهد و دلسوز باشم ،کمتر بدنبال پست های بالاتر بودم، اگرچه پست های بالاتر بیشتر وقت ها  بدنبال من بودند و من هم گریزان،حسادت دیگران هم به همراه.خضوع و فروتنی من باعث شده بود هر پستی را حق خود بدانند و با تفاخری فراوان از این انتصاب ناراحت و غمگین باشند.

در جلسات چه با اهمیت و چه کم اهمیت همیشه تا چند دقیقه هم که بود زودتر حاضر می شدم وتا آخر خدمت هم  آموزه های بد برخی  مدیران بالاتر را  یاد نگرفتم. همیشه می دیدم مدیران بالاتر از من در  سازمان،مرتب مسول دفترشان را به جلسه می فرستادند که ببیند آیا همه آمده اند که ایشان هم تشریف بیاورند .شاید حق داشتند کسی که زود تر می آمد بیکارتلقی می شد و هر کس که دیرتر می آمد مهم تر تلقی می شد  ،چون سرش خیلی شلوغ بود ومهمتر آنکه  با آمدن او جلسه شروع می شد.

شاید فرق من با "فارست "فقط در یک نکته است ، او نمی دانست و نمی توانست بفهمد ولی صادقانه عمل می کرد ولی من خوب می فهمیدم و عامدانه دوست داشتم ،آنچه درست هست را انجام دهم،حتی اگر منجر شود رشد سازمانی مرا متوقف کنند.درست مانند یک بازنده راضی.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۵۷
محمد رضا