مشق زندگی

در این وبلاگ سعی دارم تجارب ،حالات وبرداشت های خود را از مفاهیم زندگی این دنیا به اشتراک بگذارم

مشق زندگی

در این وبلاگ سعی دارم تجارب ،حالات وبرداشت های خود را از مفاهیم زندگی این دنیا به اشتراک بگذارم

مسئله مکانیک  از جنس چلوکباب

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ ب.ظ

 

چهارم دبیرستان بودیم در زمان جنگ ،سالی که بمباران شهرها بی رحمانه انجام می شد .یادم هست در ابتدای  آن سال تحصیلی ، معلم مکانیک مسئله ای در سطح دانشگاه برای کلاس مطرح نمودند و از همه خواستند شتاب یک مکعب مستطیل  با جرم مشخص روی گوه ای  با جرم معلوم بزرگتر روی یک سطح شیب دار با زاویه داده شده را با فرض ضرایب معلوم اصطکاک بدست بیاورند.

ایشان گفتند اگر کسی بتواند این شتاب را بدست بیاورد ،من او را با  یک دست چلوکباب  به عنوان جایزه مهمان خواهم کرد ،طوری که این مسئله به عنوان "مسئله چلوکباب" معروف شد.

یادم هست من حدود یک ماه روی این مسئله فکر کردم و با درکی که از مفاهیم مکانیک تا آن زمان داشتم ،بلاخره مسئله را حل کردم .

یادم هست آن روز که در مسیر دبیرستان معلممان را دیدم ،با شور وشوق از دوچرخه پیاده شدم و به ایشان خبر حل مسئله و روش آن را توضیح دادم و کاغذی که حل آن را نوشته بودم به ایشان دادم.

من در این اندیشه بودم که مورد تشویق  قرار بگیرم ولی وقتی وارد کلاس شدیم ، ایشان در حالیکه کاغذ من در دستشان بود وبدون اعتنا به من ،به بچه ها گفتند ،امروز می خواهم مسئله چلوکباب را برایتان حل کنم .

ایشان به سمت تخته سیاه رفتند و با روش دیگری شروع به حل آن کردند و بعد در انتها با کم اهمیت نشان دادن  موضوع ، گفتند البته فلانی هم این مسئله را حل کرده ولی میلی به ارائه راه حل من نشان ندادند .

ایشان چلوکبابی را که قول داده بودند ، فراموش کردند وموضوع  نیز  با ورود به زمان  بمباران شهرها و تعطیلی دبیرستان ما  روبه  فراموشی رفت .

با گذشت سالها ،امروز ایجاد انگیزش در دانش آموزان به فکر کردن به یک مسئله سخت مکانیک توسط این آموزگار عزیزوگرامی در نگاه من ،قابل  تحسین  و ارزشمند می نماید  ولی  همیشه در این اندیشه مانده ام که چرا معلم ما بجای تشویق وتوجه به احساس من  ، چنین برخورد سردی از خود نشان دادند .انگار ،جلب توجه  من و دیگران به  توان علمی ایشان بیشتر برایشان ارز ش داشت  و خود را بیشتر از من نیازمند  تشویق  می دیدند.

شاید نمی دانستند که ما بجز مکانیک درسهای دیگری نیز از ایشان یاد می گیریم،

و شاید هم نیاز می دیدند ، غرور مرا به این صورت کنترل کنند ...

ولی باز هم ، چرا؟؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۰۶
محمد رضا

نظرات  (۱)

ای بابا... چه حیف!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی