دل نگرانی ها
چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ق.ظ
نشسته ام در کنار دهلیز و بطن قلب عزیزانم ،مراقبت می کنم دریچه ها را ! نکند یادشان برود باز شوند،بسته شوند، به موقع!
حواسم به سلولهای سرطانی دهان مادرم هست ،
زورم نمی رسد، التماس می کنم ،نامردها تکثیر نشوید!
چه دنیای دهشت زایی است ، رحم و مروت سرش نمی شود ، می تازد!
ضعیفی ؟باید بروی ! بی مروت نمی داند ،احساسی هست ،خاطراتی هست،... عشقی ، علاقه ای !
کاش می دانستم آن بالاها چه خبر است سرگردان و حیران شده ام ،دیگر زورم نمی رسد ،
شاید وقت رفتن است ....
امیدم تنها اما به اوست .
۹۸/۰۶/۰۶